- نویسنده : Mehdi Bahrami
- ۲۲ شهریور ۱۳۹۶
- کد خبر 25590
- ایمیل
- پرینت
سایز متن /
به گزارش به گزارش پایگاه خبری تحلیلی باقرشهر نیوز؛ معصومه گودرزی همسر مرحوم فخامتی هم حرفهای بسیاری برای گفتن دارد او میگوید: خاطرات خادم الشهدای باقرشهر مثنوی ۷۰ من کاغذ است. خادم الشهدا لقبی بود که مردم آن را برازنده حاجی میدانستند و حالا همه او را به همین نام میشناسند.
معصومه خانم برگهایی از مثنوی زندگی همسرش را ورق میزند که برای او پر از خاطرات تنهایی است: «جنگ تحمیلی که شروع شد حاج محمود زندگی نوپا و تازه شکل گرفتهمان را رها کرد و به جبهه رفت. در تمام سالهای دفاعمقدس جای خالیاش را در خانه احساس میکردم. همسرم تخریبچی بود.
میگفتند در حق رزمندهها پدری میکند. رزمندهها او را بابا فخا صدا میکردند. در تمام آن سالهایی که بابا فخا برای نوجوانان و جوانان رزمنده پدری میکرد قد کشیدن بچههای خودش را ندید. در عوض قد کشیدن و شهادت نوجوانهایی را میدید که در آن سن و سال کم راه ایثار و گذشت را انتخاب کرده بودند. از همان سالها پیوندی ناگسستنی میان او و شهدا و پدر و مادر و فرزندان آنها شکل گرفت.
این پیوند عاطفی تا آنجا بود که وقتی برای مرخصی به خانه میآمد بیشتر از اینکه حواسش به من و بچهها باشد دلش در تب و تاب این بود که حالا چطور باید تسکینی برای دل پدر و مادر شهید همسایه باشد که تازه فرزندشان را از دست دادهاند. حواسش به این بود که مبادا کم و کسری داشته باشند.
مرتب به خانه پدر و مادر شهیدان میرفت تا مرهمی برای زخم دل آنها باشد. چند روزی در تهران میماند و دوباره به جبهه بر میگشت. طی ۸سال جنگ تحمیلی چند بار مجروح شد اما ما یکبار هم متوجه زخمی شدن او نشدیم. چون مجروحیتهایش را از ما پنهان میکرد.
کلیددار صندوق صدقات
همسر حاج محمود میگوید: «حاج محمود با کوهی از درد و مشکلات جسمی از جبهه برگشت. اما خم به ابرو نیاورد و از همان سال۱۳۶۷ همه دلخوشی و هم و غم او خانواده شهدای باقرشهر بود. باقرشهر ۱۲۰شهید دفاعمقدس داشت. حاجی هر هفته به تعدادی از آنها سر میزد. همیشه به من میگفت: قناعت کن. نمیدانی بعضی از مردم اطراف ما در چه بدبختی زندگی میکنند. وقتی متوجه میشد در زندگی یکی از خانوادههای شهدا کم و کسری وجود دارد خودش را به آب و آتش میزد تا مشکل پدر و مادر شهید یا فرزند شهید را برطرف کند. آنقدر از حقوقش بذل و بخشش میکرد که بعضی وقتها اواسط ماه کم میآوردیم. جالب آنکه ما بعد از مرگش متوجه شدیم که او علاوه بر همه بخششهایی که از حقوقش میکرد آنقدر مورد اعتماد مسئولان کمیته امداد کهریزک بود که کلید چند صندوق صدقه در باقرشهر را به او داده بودند تا موجودی آن را میان نیازمندان محله تقسیم کند. انس و دلبستگی حاج محمود به خانواده شهدا و دغدغهای که نسبت به آنها داشت باعث شد تا در سالهای آخر عمر، او را مسئول امور ایثارگران شهرداری باقرشهر کنند. حکم محمود مشاور شهردار باقرشهر بود. وقتی از دنیا رفت و میخواستیم انحصار ورثه کنیم مسئول دارایی باور نمیکرد که همه دارایی همسر من یک خانه کوچک با وسایل ساده است.»
به فرزندان شهدا غبطه میخورم
«مهدی فخامتی» فرزند مرحوم حاج محمود میگوید: «گاهی اوقات به فرزندان شهدا یا حتی نسبت به خود شهدای باقرشهر حسادت میکردم. حسادت که نه؛ غبطه میخوردم. بابا محمود مهر پدریاش را بین پسر یکی یکدانهاش و همه بچههای شهدای باقرشهر تقسیم کرده بود. بارها اتفاق افتاده بود که روز تولد مرا فراموش کند و اگر تلنگرهای مادر نبود فراموش میکرد حتی به من تبریک بگوید یا برایم جشن تولد بگیرد اما غیرممکن بود فراموش کند که فلان روز تولد شهید مصیبی است. غیرممکن بود با دسته گل و شیرینی و شادباش کام پدر و مادر شهید را شیرین نکند. اصلاً محال بود بابا محمود فراموش کند که امروز تولد پسر شهید گرگان بیگ است. میگفت: طفل معصوم چشمانتظار است. به پدرش قول داده بودم که پسرش را مثل مهدی خودم دوست داشته باشم. حواسش به تاریخ تولد و شهادت شهدای باقرشهر هم بود. شوخی نیست. باقرشهر ۱۲۰شهید دفاعمقدس دارد. پدرم تاریخ تولد و شهادت بیشتر آنها را حفظ بود. بعضی وقتها دلم از همه نبودنهای او میگرفت اما آرامش پدرم سهم من از نبودنهایش بود.»
فقط برای دل پدر شهید
وقتی حاج محمود خبردار میشد که سقف خانه پدر شهیدی نیاز به تعمیر دارد خواب بر چشمانش حرام میشد. مهدی تنها پسر حاج محمود روایتهای زیبایی از زندگی پدر دارد. انگشترهایی که از او برایش به یادگار مانده را نشان میدهد و دفتر خاطرات شیرین پدر را ورق میزند: «برای من و خواهرهایم عادت شده بود که وقتی پدرمان را ناآرام میدیدیم میدانستیم پدر شهیدی بیمار شده یا مشکلی برای یکی از فرزندان شهدا پیش آمده است. پدرم آنقدر نسبت به خانواده شهدا حساس بود که طاقت دیدن غم آنها را نداشت. زمانی سقف خانه یکی از خانوادههای شهدا نیاز به تعمیر و روکش ایزوگام داشت. پدرم ۵بار به اتاق مسئول وقت شهرداری رفت و وقتی به در بسته خورد خودش دست به کار شد و همراه با کارگر و بنا به خانه پدر شهید رفت.»
ایثار پسر به سبک پدر
این روزها تنها پسر حاج محمود راه پدر را به روشی دیگر ادامه میدهد و در لباس آتشنشانی به خلق خدا خدمت میکند. وقتی مهدی خود را به آب و آتش میزد که وارد آتشنشانی شود این جملههای پدر در ذهنش مرور میشد وقتی میگفت: «پسرجان! سعی کن با کار خیر برای خودت عاقبت بخیری بخری و نام نیک از تو به یادگار بماند.» مهدی فخامتی میگوید: «میخواستم همراه با کسب درآمد به مردم خدمت کنم و دعای خیر آنها بدرقه راهم باشد. آتشنشانی یکی از همین شغلهایی است که عاقبت بخیری را به همراه دارد.»
جاذبه حاج محمود
مهدی میگوید: «یادش بخیر. چند سال قبل حسینیه زیبایی نزدیک خانه ما قرار داشت که نمازجماعت در آن برگزار میشد اما صف اول جماعت آن هم پر نمیشد و فقط چند پیرمرد و پیرزن برای خواندن نماز به آنجا میرفتند. این حسینیه خلوت دغدغه پدر من شده بود. میگفت: خانه اهلبیت(ع) نباید اینقدر سوت و کور باشد. گفت: کلید حسینیه را به من بدهید. آن روزها را هیچوقت فراموش نمیکنم. هنوز یک ماه نگذشته بود که صف نمازجماعت در آن حسینیه پر از نمازگزاران کودک، نوجوان، جوان و میانسال شد.» آلبوم عکسهای پدر را ورق میزند و با یادگاریهای حاج محمود خاطره بازی میکند. میگوید: «پدرم جاذبه زیادی داشت. جوانان مجذوب او میشدند و دیگر رهایش نمیکردند. یادم میآید وقتی در مسجد بودیم و بچههای کوچک با سر و صداهایشان نظم مسجد را برهم میزدند فقط کافی بود کسی با بچهها ترشرویی کند. نمیتوانست ناراحتی خود را از این ترشرویی پنهان کند. میگفت: مسجد برای همین بچههای قد و نیم قد است. به آنها اخم نکنید.»
یک قرار عاشقانه در چهلمین هفته زیارت
نوشته بود: «بعد از ۵۰سال تازه فهمیدم نماز چیست. وقتی فهمیدم که عمرزیادی از من باقی نمانده است.» مهدی فخامتی میگوید: «یادداشتهای پدرم در پاکت نامهای مهر و موم شده قرار داشت. روی پاکت نوشته بود فقط مطهران باز کنند. بعد از مرگش پاکتها باز شد و ما فهمیدیم حاج محمود فخامتی قول و قراری با خدا گذاشته بود. قول و قراری که هیچکسی از آن خبر نداشت. او درست در چهلمین سهشنبهای که بر و بچههای باقرشهر را به جمکران برده بود بعداز زیارت حضرت معصومه(س) و حضور در مسجد جمکران و اقامه نماز مغرب و عشا، همانطور که نشسته بود سکته کرد و در همان مسجد جمکران و چهلمین هفته زیارت به رحمت خدا رفت. تشییع پیکر او یکی از دیدنیترین و تاریخیترین تشییع جنازههای شهرری و باقرشهر بود که در آن هم جوان مذهبی اشک میریخت، هم جوانهایی که به نااهلی معروف بودند و هم بچههای قد و نیم قد و خانوادههای شهیدان باقرشهر گریه میکردند.»
راه اندازی چهار هیئت
«اکبر قاسمی فرد» از دوستان حاج محمود میگوید: «با حاج محمود فخامتی بچهمحل بودیم. هرچند او ۱۲سال از من بزرگتر بود. من تا آخر عمر مدیون این مرد بزرگ هستم. او نگاه و بینش من به دین، اسلام و تشیع را تغییر داد.» او میافزاید: «حاج محمودبانی راهاندازی ۴هیئت در باقرشهر بود. نام نخستین هیئت را هم حضرت قاسم(ع) گذاشت. او کارت دعوت، تهیه و همه نوجوانهای محله را به این هیئت دعوت کرد. دوستی من و حاج محمود از همان زمان شکل گرفت. مرا به خانه خودشان برد. کتابخانه بزرگی داشتند و به دلیل تأثیری که از او گرفته بودم آنقدر شیفته کتابهای اسلامی شده بودم که مشتری دائم کتابخانه آنها شدم. حاجی معنای دین واقعی را به من فهماند. »
من با خدا معامله کردهام
«اکبر قاسمی» خاطرهای شنیدنی از خادم الشهدای باقرشهر روایت میکند: «نمیدانستم حاج محمود در جبهه مجروح شده است. خیلیها تا زمان مرگش متوجه این موضوع نشدند. یکبار با هم به استخر رفتیم. کمرش پر از ترکشهایریز و درشت بود. آنقدر در کمرش ترکش داشت که اگر آهنربا روی آن میگذاشتی جذب میکرد. گاهی وقتها از شدت درد نمیتوانست درست راه برود. شیمیایی هم شده بود. موج انفجار هم او را گرفته بود و مدام گوشش سوت میکشید. همیشه میخندید اما در عمق نگاهش خستگی عجیبی وجود داشت. یکبار از او پرسیدم: چرا اینقدر خسته ای؟ سکوتی کرد و گفت: سالهاست که نتوانستهام یک خواب راحت داشته باشم. صدایی مدام در گوشم میپیچد. حاج محمود با وجود همه زخمها و دردها دنبال گرفتندرصد جانبازی و تشکیل پرونده نبود. وقتی دلیل پیگیر نشدنش را از او پرسیدم گفت: من با خدا معامله کردهام.»
۸سال شاگرد حاج اسماعیل دولابی بود
«محمود گرگاننژاد» ۹ساله بود که پدرش شهید شد و از همان موقع خادم الشهدای باقرشهر برایش پدری کرد. او میگوید: «بابا فخا نه تنها برای من بلکه برای همه فرزندان شهدای باقرشهر پدری کرد. لقب خادم الشهدا نام بزرگی است؛ قطعاً این نام برازنده حاج محمود بود. خیلیها محمود فخامتی را آنطور که بود نمیشناختند. خیلیها نمیدانستند که او ۸سال شاگرد حاج اسماعیل دولابی بود و مدارج عرفانی را طی کرده بود. ۱۶ساله بودم که مرا با خود به جلسهای برد که حاج اسماعیل دولابی قرار بود برای او و چند نفر دیگر صحبت کند. او نه تنها برای من پدری کرد بلکه مسیر زندگیام را هم تغییر داد. زبان من قاصر است که از حاج محمود بگویم. در همه این سالها بابافخا با غم خانواده شهیدان باقرشهر گریه کرد و با شادی ما شاد بود.»
۲بار عزادار شدیم
«مادرم میگفت: ۲بار کمر ما از غم از دست دادن فرزند خم شد. یکبار وقتی پسرم شهید شد. یکبار وقتی خبر درگذشت حاج محمود را به ما دادند.» این خاطرات را «علی محمدی» برادر شهید محمدی میگوید و ادامه میدهد: «دلخوشی مادرم بعد از شهادت برادرم، حاج محمود بود. خانه ما نزدیک خانه حاج محمود قرار داشت. محال بود روزی یکبار وقتی میخواست به مسجد برود به مادرم سر نزند. محال بود هفتهای یکبار شام را با مادر و پدر من نخورد. مادرم با حضور حاج محمود جای خالی برادرم را کمتر احساس میکرد. محمود فخامتی برادر شهید هم بود؛ به همین دلیل درد خانواده شهدا را بهتر درک میکرد.»
منبع: همشهری محله
http://baghershahrnews.ir/?p=25590